سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و از سخنان آن حضرت است ، چون کسى از او پرسید : « رفتن ما به شام به قضا و قدر خدا بود ؟ » پس از گفتار دراز ، و این گزیده آن است : ] واى بر تو شاید قضاء لازم و قدر حتم را گمان کرده‏اى ، اگر چنین باشد پاداش و کیفر باطل بود ، و نوید و تهدید عاطل . خداى سبحان بندگان خود را امر فرمود و در آنچه بدان مأمورند داراى اختیارند ، و نهى نمود تا بترسند و دست باز دارند . آنچه تکلیف کرد آسان است نه دشوار و پاداش او بر کردار اندک ، بسیار . نافرمانیش نکنند از آنکه بر او چیرند ، و فرمانش نبرند از آن رو که ناگزیرند . پیامبران را به بازیچه نفرستاد ، و کتاب را براى بندگان بیهوده نازل نفرمود و آسمان‏ها و زمین و آنچه میان این دو است به باطل خلق ننمود . « این گمان کسانى است که کافر شدند . واى بر آنان که کافر شدند از آتش . » [نهج البلاغه]

قصه بچه بسیجی


أعوذبالله من نفسی

بسم الله الرحمن الرحیم

...

الهی خوشبخت باشی

غرغر هایم فقط از علاقه زیادم بود. هر چند مرا به خواهری قبول نداری. آنقدر دلم سنگین بود که همه غرغر هایم را بر سر خودت خالی کردم. دلم بند خوشبختیت است آخر...

کاش بفهمی چه می گویم...

کاش میشد به تو بگویم که تمام شب از نگرانی ات نخوابیدم و هر بار که همسر پرسید چرا نمی خوابی بگویم دلم درد می کند...

دلم درد می کند...

خیلی هم...

از نگرانی درد می کند...

دلم را می گویم...

دعا می کنم خوشبخت باشی و خوشی ات را ببینم...

هر چند که مخفی کنی ولی من چشمان تیز بینی دارم...

...

خدا کند که همسرت قدر تو را بداند...

هنوز نگران آن نگاهت هستم که پشت آن در تنها گذاشتمش...

خدا پشت و پناهت خواهر کوچولوی من...

خواهرکی که هنوز دلت نمی خواهد باور کنی وقتی که اخم می کنم از سر نگرانی های خواهرانه است...

و هنوز نمی دانی اخم ها و غرغر هایم فقط پریشانی های خواهرانه است...

...

دعا می کنم با همه قلبم برایت تا دخترکانی داشته باشی که خواهری خونی داشته باشند و تجربه خودت نباشد...

پسرکانی که برادران هم باشند...برادران خونی...

شاید رنگ خون قرمز تر از قلب و مهربانی است...

نمی دانم...

این روزها باید واژه هایم را عوض کنم...

شاید هم تعریف واژه هایم را عوض کنم...

و شاید کالبد باورهایم را ...

...

 

 

پی نوشتی که باید نوشت:   مثل پیرزن ها شده ام. دلم می پرد تا زنگ بزنم و بپرسم مشکلی که نداری خواهر جان؟ ... اما لب می گزم و تحمل می کنم این نگرانی جان فرسا را....



یک بسیجی ::: جمعه 91/12/11::: ساعت 8:38 عصر


>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 20
بازدید دیروز: 25
کل بازدید :298233
 
 > >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
یک بسیجی
من یک بسیجی ام. شاید نه یک بسیجی واقعی ولی حداقل اسمش باعث افتخاره من است.
 
 
 
 
>>لوگوی دوستان<<
 
 
>>موسیقی وبلاگ<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<